تولد بابایی
آخ جون تولد بابایی به قدری ذوق کردی که خدا میدونه باهم رفتیم شیرینی فروشی کیک بخریم از پشت ویترین کیکها رو نگاه میکردی هی میگفتی مامان من و ببر بالا من کیکها رو انتخاب کنم ،مامان من ببینم نمی دونی چقدر ذوق داشتی وقتی کیکها رو دیدی مامان اونی که روش نبشته اون و بگیریم اونی که نبشته تبلدت مبارک بعد شروع کردی شیرینی فروش رو صدا کردن آقا اون کیکی که نبشته تبلدت مبارک و بدید من آقا تبلد بابامه آقا می خوام براش کیک بخرم شمع بدید شیرینی فروش که تا الان سرش گرم بود و شمارو ...
نویسنده :
مامان
16:08